جدول جو
جدول جو

معنی فرمان ران - جستجوی لغت در جدول جو

فرمان ران
(رَ / رِ)
آنکه فرمان براند و حکم او را دیگران گردن نهند:
عید تو فرخ و ایام تو مانندۀ عید
خلق فرمان بر و تو بر همگان فرمان ران.
فرخی.
ز قدرت درگذر قدرت قضا راست
تو فرمان رانی و فرمان خدا راست.
نظامی.
رجوع به فرمان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرمان بردن
تصویر فرمان بردن
کنایه از اطاعت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرمان دادن
تصویر فرمان دادن
امر کردن، حکم کردن، اجازه دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرمان راندن
تصویر فرمان راندن
کنایه از حکومت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(فَ ما رَ)
فرمان روا. آنکه فرمانش را دیگران گردن نهند. نافذالامر:
هفت هارون بر در سلطان غیب
از چه سان فرمان روان دانسته اند.
خاقانی.
به اقبال این دو سردار کامکار و دو پادشاه فرمان روان اساس عدل و انصاف موضوع است. (ترجمه تاریخ یمینی). رجوع به فرمان روا شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
فرمان روایی. فرماندهی
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ تَ)
فرمان دادن بر کسانی که فرمان برند. تسلط داشتن. (یادداشت به خط مؤلف). حکومت کردن
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرمان راندن
تصویر فرمان راندن
فرمان دادن حکومت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرمان کردن
تصویر فرمان کردن
اجرای فرمان کردن اطاعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرمان شدن
تصویر فرمان شدن
صادر شدن فرمان
فرهنگ لغت هوشیار
دستور دادن حکم کردن امر کردن فرمودن توضیح این مصدر بدون حرف اضافه (او را فرمان داد) و با حرف اضافه (باو فرمان داد) استعمال شود: اگر پیمان کند با من منم در خط پیمانش و گر فرمان دهد بر من منم در بند فرمانش. (معزی. 424)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرمان بردن
تصویر فرمان بردن
اطاعت کردن انقیاد نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرمانبردن
تصویر فرمانبردن
مطیع شدن، اطاعت فرمان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرمان راندن
تصویر فرمان راندن
((~. دَ))
حکومت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرمان کردن
تصویر فرمان کردن
((~. کَ دَ))
اطاعت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرمان روا
تصویر فرمان روا
((~. رَ))
حاکم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرمان بردن
تصویر فرمان بردن
((~. بُ دَ))
اطاعت کردن، انقیاد نمودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرمان دادن
تصویر فرمان دادن
Decree, Ordain
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فرمان دادن
تصویر فرمان دادن
décréter, ordonner
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فرمان دادن
تصویر فرمان دادن
decretar, ordenar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فرمان دادن
تصویر فرمان دادن
mengesahkan, memerintahkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از فرمان دادن
تصویر فرمان دادن
ferman etmek, buyurmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از فرمان دادن
تصویر فرمان دادن
宣言する , 命じる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از فرمان دادن
تصویر فرمان دادن
法令 , 命令
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از فرمان دادن
تصویر فرمان دادن
לצוות , לצוות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از فرمان دادن
تصویر فرمان دادن
명령하다 , 명령하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از فرمان دادن
تصویر فرمان دادن
decreteren, bevelen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از فرمان دادن
تصویر فرمان دادن
आदेश देना , आदेश देना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از فرمان دادن
تصویر فرمان دادن
декретировать , приказывать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فرمان دادن
تصویر فرمان دادن
decretare, ordinare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از فرمان دادن
تصویر فرمان دادن
decretar, ordenar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فرمان دادن
تصویر فرمان دادن
декретувати , наказувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فرمان دادن
تصویر فرمان دادن
dekretyzować, rozkazywać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فرمان دادن
تصویر فرمان دادن
verordnen, anordnen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فرمان دادن
تصویر فرمان دادن
kutangaza, kuamuru
دیکشنری فارسی به سواحیلی